ترس از خدا و نقش سازنده آن در زندگى (4)


 

نويسنده: آيت الله محمد تقى مصباح




 

حقيقت خشيت از خداوند
 

چنانكه گفته شد، خوف و ترس عبارت است از: نگرانى و بيم از خسارت و زيانى كه متوجه انسان مى‏گردد. «خشيت» يكى از گونه هاي خوف و به معناى ترس از جلال و عظمت ديگرى همراه با احساس حقارت و كوچكى است. برخى برآنند كه خشيت از خوف شديدتر است و اين كلمه از «شجرة خاشية» به معناى درختى كه به كلى خشكيده است گرفته شده و «خوف» به معناى نقصان و از «ناقة خوفاء» گرفته شده كه به معناى شتر مريضى است كه هنوز از بين نرفته است. خشيت در صورتى به كار مى‏رود كه آنچه انسان از آن مى ترسد، داراى عظمت و شكوه باشد.(1) در مورد خداوند، خشيت ترس بنده از عظمت و جلال كبرياى خداوندى است.
برخى برآنند كه كاربرد «خشيت» با «خوف» متفاوت است و «خوف» در جايى استعمال مى‏شود كه ترس از خطر و ضرر باشد و «خشيت» به حالت از خودباختگى، حقارت و كوچكى همراه با بيم در برابر عظمت و جلال ديگرى كه ممكن است با ترس از خطر و ضرر نيز همراه نباشد، اطلاق مى‏گردد. اما در قرآن و روايات گاهى واژه «خوف» به معناى خشيت به كار رفته و بالعكس، گاهى واژه «خشيت» به معناى «خوف» به كار رفته است. براى نمونه، خداوند مى‏فرمايد: «وَيُسَبِّحُ الرَّعدُ بِحَمدِهِ وَالمَلاَئِكَةُ مِن خِيفَتِهِ...» (رعد: 13)؛ و رعد با ستايش او و فرشتگان از بيمش او را به پاكى ياد مى‏كنند.
روشن است كه در آيه فوق، «خيفته» كه از مشتقات «خوف» است به معناى خشيت به كار رفته است؛ چه اينكه عذاب الهى متوجه فرشتگان نمى‏گردد تا آنان از آن ترس داشته باشند. به آنان، چون انسان و جن، تكليف اختيارى متوجه نگرديده تا در صورت مخالفت كيفر شوند و طبيعت و فطرت وجودى آنها بر عبادت و ستايش خداست و ممكن نيست لحظه‏اى از آن تخلف و تخطى داشته باشند. پس، ترس آنان ناشى از درك ابهت و عظمت و جلال خداوند است. البته در برخى از آيات، خشيت و خوف در همان معناى اصطلاحى و رايج در ادبيات دينى به كار رفته‏اند. براى نمونه، خداوند مى‏فرمايد: «لَو أَنزَلنَا هَذَا القُرآنَ عَلَى جَبَلٍ لَّرَأَيتَهُ خَاشِعا مُتَصَدِّعا مِن خَشيَةِ اللَّهِ وَتِلكَ الأَمثَالُ نَضرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُم يَتَفَكَّرُونَ» (حشر: 21)؛ اگر اين قرآن را بر كوهى فرو مى‏فرستاديم هر آينه آن را از بيم خدا ترسان و شكافته مى‏ديدى.
در اين آيه، «خشيت» به معناى رايج خودش به كار رفته است؛ چه اينكه ترس از عذاب الهى در مورد كوه صدق نمى‏كند. وقتى انسان در برابر شخصيت بزرگى قرار مى‏گيرد و تحت تأثير ابهت و عظمت او واقع مى‏شود، حالت خشيت، انفعال، خودباختگى و كوچكى در او پديد مى‏آيد. هرقدر عظمت و شكوه كسى كه انسان با او روبه‏رو مى‏گردد فزون تر باشد، حالت خشيت در انسان تشديد مى‏گردد. براى نمونه، كسى كه به محضر مراجع تقليد و مقام معظم رهبرى بار مى‏يابد، بدون آنكه خطرى را احساس كند و ترسى از آنها داشته باشد، متناسب با معرفتى كه از آنان دارد، احساس خردى و كوچكى مى‏كند و تحت تأثير شخصيت بزرگ آنان زانوان تواضع بر زمين مى‏نهد و توان ابراز وجود و حتى سخن گفتن از او گرفته مى‏شود. با توجه به عظمت و شأن والاى امام معصوم (عليه السلام) كه قابل مقايسه با مقام و منزلت مراجع تقليد نيست، تا آنجا كه آن بزرگواران خود را خاك پاى پيشوايان معصوم (عليه السلام) به حساب مى‏آورند، اگر كسى توفيق باريابى به محضر امام معصوم (عليه السلام) را پيدا كند، تحت تأثير عظمت و شكوه وى چه حالتى خواهد داشت؟ تازه امامان معصوم (عليهم السلام)مخلوق و بنده خدا هستند و هيچ‏گاه عظمت و شكوه آنان به مرتبه عظمت و شكوه خداوند نمى‏رسد. حال تصور كنيد كسانى را كه معرفت كامل به مقام و عظمت خداوند دارند، وقتى با آن موجود نامحدود و نامتناهى و داراى قدرت مطلق مواجه مى‏گردند و در برابر عظمت بى‏نهايت او قرار مى‏گيرند، چنان احساس خشيت و ذلتى به آنها دست مى‏دهد كه نزديك است قالب تهى كنند. خداوند درباره تجلى عظمت خويش بر حضرت موسى (عليه السلام) و واكنش آن حضرت مى‏فرمايد: «وَلَمَّا جَاء مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنظُر إِلَيكَ قَالَ لَن تَرَانِي وَلَـكِنِ انظُر إِلَى الجَبَلِ فَإِنِ استَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّا وَخَرَّ موسَى صَعِقا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبحَانَكَ تُبتُ إِلَيكَ وَأَنَا أَوَّلُ المُؤمِنِينَ» (اعراف: 143)؛ و چون موسى به وعده‏گاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت: پروردگارا [خود را] به من بنماى تا به تو بنگرم. گفت: هرگز مرا نخواهى ديد، وليكن به اين كوه بنگر، پس اگر در جاى خود قرار و آرام داشت مرا خواهى ديد. و چون پروردگارش بر آن كوه تجلّى كرد، آن را خرد و پراكنده ساخت و موسى مدهوش بيفتاد و چون به خود آمد، گفت: [بار خدايا]، تو پاك و منزهى [از اينكه با چشم ديده شوى] به تو بازگشتم و من نخستين باور دارنده‏ام.
ما وقتى به سيره و حالات رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و ائمّه اطهار (عليهم السلام)مى‏نگريم، درمى‏يابيم كه آنان در مقام مناجات و راز و نياز و مواجهه با عظمت و جلال الهى، حد اعلاى خشيت را به ظهور مى‏رساندند تا آنجا كه گاهى از خشيت خدا بيهوش مى‏گرديدند. در اين‏باره روايات فراوانى وارد شده است. از جمله درباره امام سجاد (عليه السلام)، وارد شده: «كان على‏بن‏الحسين (عليه السلام) إذا حضرت الصلاة إقشعرّ جلده و أصفرّ لونه وارتعدّ كالسفعة»؛(2) امام سجاد عليه‏السلام همواره چنان بود كه به هنگام رسيدن وقت نماز پوست بدنش به لرزه مى‏افتاد و رنگش زرد مى‏گشت و چون شاخه نخل به خود مى‏لرزيد.
همچنين در روايتى درباره امام حسن مجتبى (عليه السلام) آمده است: «همانا امام حسن مجتبى (عليه السلام) چنان بود كه وقتى وضو مى‏گرفت بندبند وجودش به لرزه مى‏افتاد و رنگش زرد مى‏گشت. در اين‏باره از حضرت سؤال شد آن حضرت فرمود: هركس كه در پيشگاه پروردگار عرش قرار گيرد، شايسته است كه رنگش زرد گردد و بندبند وجودش به لرزه افتد.»(3)
بى ترديد آن حالت خشيت ناشى از ترس از گناه و عذاب الهى نبود، بلكه ناشى از درك عظمت الهى و تجلى جلال معبود در آن حضرات بود كه به عالى ترين مراتب معرفت الهى نايل آمده بودند و كسانى با آن معرفت متعالى وقتى با عظمت و جلال الهى روبه‏رو مى‏گردند، از شدت خشوع و خشيت به خود مى‏لرزند و دهشت آنان را فرا مى‏گيرد.

نقش باورداشت تدبير و حاكميت مطلق خداوند در خوف و خشيت از او
 

بى‏شك تدبير و اختيار عالم در اختيار خالق هستى است و سود و زيان هر موجودى به دست خداست. آنچه در عالم دنيا و آخرت رخ مى‏دهد، به اراده و مشيت الهى بستگى دارد. اين اعتقاد و حقيقت در بسيارى از آيات قرآن مورد تأكيد قرار گرفته است. براى نمونه، به سه آيه اشاره مى‏كنيم:
1. «وَمَا كَانَ لِنَفسٍ أَن تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذنِ الله كِتَابا مُؤَجَّلاً...»(آل‏عمران: 145)؛ و هيچ كس جز به فرمان خدا نميرد؛ سرنوشتى است تعيين شده... .
2. خداوند حتى ايمان آوردن بنده خويش را به خود نسبت مى‏دهد و مى‏فرمايد كه كسى بدون اذن و اراده من نمى‏تواند ايمان آورد: «وَمَا كَانَ لِنَفسٍ أَن تُؤمِنَ إِلاَّ بِإِذنِ اللّهِ وَيَجعَلُ الرِّجسَ عَلَى الَّذِينَ لاَيَعقِلُونَ»(يونس: 100)؛ و هيچ كس جز به اجازه خدا ايمان نمى‏آورد، و [خداوند] پليدى را بر كسانى مى‏نهد كه نمى‏انديشند.
3. «وَاتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّا يَخلُقُونَ شَيئا وَهُم يُخلَقُونَ وَلَا يَملِكُونَ لِأَنفُسِهِم ضَرّا وَلَا نَفعا وَلَا يَملِكُونَ مَوتا وَلَا حَيَاةً وَلَانُشُورا»(فرقان: 3)؛ و [مشركان] به جاى او [خداى يكتا] خدايانى گرفتند كه هيچ‏چيز نمى‏آفرينند و خود آفريده شده‏اند، و زيان و سودى براى خويشتن در توان و اختيار ندارند و نه مرگى را در اختيار دارند و نه حياتى و نه رستاخيزى را.
البته معرفت انسان‏ها نسبت به تدبير و حاكميت الهى بر جهان هستى و جهان آخرت متفاوت است. در اين بين كسانى باورى به قيامت ندارند تا اعتقادى به عذاب هاى آن و تدبير الهى در صحنه قيامت داشته باشند. از اين‏رو، پيامبران الهى در آغاز دعوتشان با اين دشوارى روبه‏رو بودند كه مردم نوعا اعتقادى به معاد و قيامت نداشتند و سخنان آنان درباره حيات مجدد انسان و قيامت مورد انكار آنان قرار مى‏گرفت. گاهى آنان را متهم به ديوانگى مى‏كردند. آنان از روى تعجب به همديگر مى‏گفتند:
«وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَل نَدُلُّكُم عَلَى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُم إِذَا مُزِّقتُم كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُم لَفِي خَلقٍ جَدِيدٍ أَفتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبا أَم بِهِ جِنَّةٌ بَلِ الَّذِينَ لَا يُؤمِنُونَ بِالآخِرَةِ فِي العَذَابِ وَالضَّلَالِ البَعِيدِ» (سبأ: 7ـ8)؛ و كسانى كه كافر شدند گويند: آيا شما را به مردى راه نماييم كه خبر مى‏دهد كه چون [در خاك ]پاره‏پاره و ريزريز شديد هر آينه در آفرينش نو درخواهيد آمد؟! آيا بر خدا دروغى بربافته يا او را ديوانگى است؟ [نه، ]بلكه كسانى كه به جهان واپسين ايمان ندارند در عذاب و گمراهى دور [از حق]اند.

نقش توجه به حوادث و بلاهاى طبيعى در هدايت ابتدايى انسان‏ها
 

طبيعى است وقتى مخاطبان پيامبران در آغاز دعوتشان اعتقادى به معاد و قيامت نداشتند، ترساندن آنان از عذاب هاى الهى در آخرت اثرى نداشت و بدين وسيله، به دين حق رهنمود نمى‏شدند. پس با توجه به آنكه آنان به خداوند به عنوان خالق هستى اعتقاد داشته‏اند و چه بسا بر اين باور نيز بودند كه خداوند كارگردان و مدبر اين جهان است، بايسته بود آنان را از بلاها و گرفتارى هاي دنيا، كه هر از چند گاهى انسان‏ها بدان‏ها مبتلا مى‏گردند، بترسانند و به آنان هشدار دهند كه اگر به خداوند ايمان نياوريد و مسير هدايت را نجوييد، خداوند بر شما عذاب و بلا فرو مى‏فرستد، چنان‏كه بر اقوام گذشته نيز عذاب فرستاد و حرث و نسل آنان را نابود گرداند. بدين طريق خوف از خدا در دل آنان پديد مى‏آمد و دلشان نرم مى‏شد، رفته‏رفته به انذارها و هشدارهاى رسولان الهى گوش مى‏دادند و عقايد توحيدى را مى‏پذيرفتند، و در نهايت به اين باور مى‏رسيدند كه اين عالم سرسرى و از روى گزاف آفريده نشده است و انسان‏ها در برابر رفتار خود مسئول هستند و روزى به حساب اعمال آنها رسيدگى خواهد شد.
در پيرامون ما پيوسته حوادث و اتفاقات ناگوارى رخ مى‏دهد و بيمارى‏ها، بلاهاى طبيعى و مرگ همه را تهديد مى‏كنند. فراوان شاهد بوده‏ايم كه كسانى در سلامتى كامل به سر مى‏بردند، اما ناگهان بيمار گرديدند و براى هميشه در بستر بيمارى افتادند و يا مرگ آنان فرارسيد. پس با توجه به اينكه اين خطرات و بلاها پيوسته ما را تهديد مى‏كنند و در پس آنها اراده و مشيت الهى قرار دارد، جا دارد كه انسان هرچند اعتقادى به قيامت نداشته باشد و ترس از عذاب هاى الهى تأثيرى در او نبخشد، به جهت اين بلاها و رخدادهاى طبيعى از خداوند بترسد و بلاها و خطرهاى دنيوى او را به تأمّل و تصحيح رفتار خويش وادارند و موجب گردند كه از طغيان و سرپيچى خدا دست بردارد و به اطاعت و پيروى خالصانه از فرامين الهى بپردازد.

پي نوشت ها :
 

1ـ سعيد الخورى الشرتوى، اقرب‏الموارد، ج 1، ص 277.
2ـ محدث نورى، مستدرك‏الوسائل، ج 1، ب 47، ص 355، ح 4213.
3ـ محمدباقر مجلسى، همان، ج 43، ب 16، ص 339، ح 13.
 

منبع: نشريه معرفت شماره 154